یک پنجره برای دیدن ...

یک پنجره برای دیدن ...

عنوان وبلاگ برگرفته از شعری است.
یک پنجره برای دیدن ...

یک پنجره برای دیدن ...

عنوان وبلاگ برگرفته از شعری است.

بوی قرمه سبزی ...

   تا حالا براتون پیش اومده یهو یاد یه چیزی بیفتین که اصلن ربطی به شرایط حالتون نداره!؟ خیلی غیر منتظره مثلا یهو یاد یه خاطره ای یا منظره ای یا صحنه ای یا مکالمه ای بیفتین... یا حتی بویی!


   برای من زیاد پیش میاد، زیاد که نه ولی پیش میاد. مثلا همین الان که یه عصر جمعه معمولی نیمه بهار نیمه تابستونی خلوت و نه دلگیره، و من مشغول فکر کردن هستم به مسائل کلی زندگیم، یاد بوی قرمه ی قرمه سبزی افتادم. ینی بوی اون تیکه های کوچیک چربی چسبیده به گوشت داخل خورشت که بویی دارد بس دلربا. مخصوصا وقتی که گرسنه باشی ، و خب شکر خدا من الان نیستم.


   ولی گرسنگی یه نشونس، نشونه از این که آدم ها نیاز دارند. و این نیاز اولین که در روز، سه چهار بار تکرار میشه میخواد ما یادمون نره وقتی نیاز مند میشیم اصلن زمین تا  آسمون با اونی که خودمون از خودمون میشناسیم فرق میکنیم. یعنی وقتی که گرسنه میشیم دیگه دین و ایمون واسمون نمیمونه! همین نیاز ساده! و تکراری و آشنا برای همه که هممون بارها تجربه اش کردیم، اگه دقت کنیم میبینیم که چطور اون روی دیگه مون رو بهمون نشون میده .


   امروز مهمون برنامه دور همی یه خانم دوبلور  بود به نام زهره شکوفنده. وقتی  در پایان برنامه ازش پرسیدن که اگه بتونه یه تغییری در دنیا بده چیکار میکنه، گفت نمیتونه گرسنگی هیچ آدمی رو ببینه! وآرزوی رفع گرسنگی از مردم محروم دنیا رو کرد. و این شاید قشنگ ترین نباشه و با کلاس ترین و .... ولی واقعی ترین آرزوییه که باید هر روز وقتی از خواب پامیشیم بهش فکر کنیم. امروز چقدر به بهبود اوضاع جهان! کمک کردیم. میدونم صفره، ولی صفر مثبت یا صفر منفی؟




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد