یک پنجره برای دیدن ...

یک پنجره برای دیدن ...

عنوان وبلاگ برگرفته از شعری است.
یک پنجره برای دیدن ...

یک پنجره برای دیدن ...

عنوان وبلاگ برگرفته از شعری است.

دلم گرفته...

اینروزا (بذارید منم گاهی روزنوشت بنویسم)  خیلی ذهنم درگیره.  خیلی دارم سعی میکنم به زندگی خوش بین باشم. الان هم دارم بی مقدمه مینویسم. از آدما خسته،  و از روزگار.  من فکر میکنم زندگی باید قشنگتر از اینا باشه. ولی زمان میخوام. بیشتر ازین محتویات ذهن خسته ام رو بیرون نمیریزم.  مواظب مهربونیاتون باشین. 



حال من حال به گلدون شکسته است، بی گل و آب برا موندن توی ایوون بهار،  دلم گرفته... 

مخدر؟!

آقا من از اولشم میدونستم اعتیاد متعلق به مخدرجات نیس فقط.  ینی به طور ملموسی میشه دید که ما و اطرافیانمون چه راحت معتاد میشیم. همین تلگرام! یا اینیستا! خیلیامون من جمله حقیر سراپا تقصیر، بهش معتادیم و حتی نمیدونیم! تازه هم که بدونیم ، نمیگیم معتادشیم، میگیم عادت کردیم ولی هر  وقت بخوایم میتونیم خودمون رو کنترل کنیم، یا بذاریمش کنار . ولی واقعیت اینه که خود اعتیاده! ینی نمیتونیم خودمون با اراده خودمون(به این راحتیا) بذاریمش کنار. میگین نه؟ پس چرا تو جمع یا مهمونی تایه دیقه بیکار میشیم بی هوا دستمون میره سمت گوشی؟ با اینکه میدونیم خوب نیس؟ پس چرا وقتی اینترنت قطع میشه و مجبور میشیم از پای گوشی پاشیم، و بریم یه دوری بزنیم، یا با اطرافیانمون، داداش و خواهرمون، دوست و هم اتاقی و هم خونه مون حرف بزنیم، میگیم آخیش چه خوبه بی تلگرامی! حالا اگرم نگیم که تو دلمون میگیم. پس واقعا کنترل عادت هامون کار سختیه! ینی خود اعتیاده به ضرس قاطع کلمه. پس باید باهاش مث یک اعتیاد واقعی عمل کنیم. اینو گفتم که بدونیم تعریف صحیح مسئله خودش نیمی از حل مسئله است. یادتونه تو مدرسه مشت میزدین به دیوار  یه بند انگشت جای مشتتون میشست رو دیوار؟ حالام بزنین، وایسین کنار نگاه کنین، بزنن، بزن بزن بزن ،،،، بزن بزن ... بزن .. بزن .... .... بزن ...


اقا وجدانن یه چیزی بگم باور میکنین؟ للّهن؟ ناموسن؟ ینی خودم باور نمیکنم. !!!   این دیالوگ آخری که گفتم  - و  حتما میدونین مال فیلم گوزنهاس ،- دقیقش رو حفظ نبودم. اول رفتم یه سرچ زدم پیدا نکردم  تو اینترنت. بعد رفتم فیلم گوزنها رو باز کردم، و به طور شانسی و حدسی، روی یه نقطه از اسکرول زمان فیلم کلیک کردم. همون لحظه" قدرت" شروع کرد و همین دیالوگ رو گفت! نه یه ثانیه کمتر نه یه ثانیه بیشتر! اصن فکّم افتاد! ینی چجوری ممکنه آخه؟ پس چجوری تو درس آمار میگن احتمال وقوع یک نقطه در  یک بازه ی خطی صفره؟! 

.....



*مطمئنم 99.99 % تون عنوان رو درست نخوندین. مگر اون یک دهم درصدی که به این لحن و با این دنباله خوندن:  مخدر؟! قهرمان دس کج!؟

شادی های کوچک (شادیک!)

یادمه بچه بودم،(تو گذشته های دور...اون زمان که قلب ما پر بود از شادی و شور!)*

رفته بودیم خونه مامان بزرگم.

خونشون قدیمی و کوچیک بود. یه اتاق طبقه بالا داشتن که اتاق مهمونی و عید و خلاصه اتاق تر و تمیز و شیکشون بود.

اون وقتا همه بچه هاش رفته بودن سر خونه زندگی شون و فقط عمو کوچیکم تو خونه بود. ینی مجرد بود.

اون روز رو زیاد یادم نیس، روز مادر بود؟ عید بود؟ همینجوری بود؟ فکر کنم همینجوری بود. ولی یادمه یه کیف سامسونت اونجا بود ک مال  عموم بود.

رفتم بازش کنم ولی رمزش قفل بود.


همه شماره هاشو یه دونه چرخوندم پایین، با هم!     دیدم باز شد!

خیلی کیف داد.

توشم چیز خاصی نبود ها، ولی خب جالب بود واسم.


شادی های کوچکی که تو بچگی وقت داشتیم حسش کنیم، بش توجه کنیم.

این از اتفاق های نادر بود که میتونست نیفته، ولی افتاد و زیبایی ش رو من دیدم.

قشنگی دنیا تو همین غیر قابل پیش بینی بودنشه


گاهی فکر میکنم زندگی همین شادی های کوچک بچگانه است. ولی وقتی بزرگ میشیم گمش میکنیم.

اصلن فلسفه بودن ، حس خوب هستی، طعم زندگی تو همین چیزا پیدا میشه.


شما هم اگه شادی های کوچیک بچگانه ای دارید که از قدیما تو ذهنتون مونده، اونو نگهش دارید، یه جا بنویسین. گوشه ی ذهنتون ،تو دفتر خاطراتی، وبلاگی،  یا مثلا زیر همین پست...

---------------

* منو نگا کن:  این آهنگو حتما گوش کنین، خیلی دل نشینه.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------