یک پنجره برای دیدن ...

یک پنجره برای دیدن ...

عنوان وبلاگ برگرفته از شعری است.
یک پنجره برای دیدن ...

یک پنجره برای دیدن ...

عنوان وبلاگ برگرفته از شعری است.

گلابی رانی

دیروز غروب رفته بودم یه مغازه آبمیوه و کیک بخرم. وارد مغازه که شدم، یه پیرمرد به همراه فروشنده، انتهای مغازه جلوی یخچال آبمیوه ها واستاده بودن. مردِ پا به سن گذاشته،  از این آدمهای روستایی بود که هنوز چهارشانه و راست قامت و بنیه دار بود و فقط سر و صورتی سفید کرده و چین و چروکی بهم زده بود. من مستقیم رفتم سمت اونا که آبمیوه بردارم، دیدم فروشنده داره به مرد ساده دل ما میگه که رانی گلابی نداریم؛ سیب موز هس، توت فرنگی، پرتقال، هلو، آناناس... داریم ولی آبمیوه گلابی اصلا نیس. چهره پیرمرد حالت خاصی  گرفت و به بهت مختصر کوتاهی ناشی از جستجو بین سایر حق انتخاب ها رفت. همونجور که داشتم آبمیوه ام رو انتخاب میکردم و چشمم هم بخش کوچکی از ذهنم رو بکار گرفته بود که آیا رانی لیمو رو انتخاب و  تجربه کنه یا نه، همزمان لبخند محوی رو تجربه میکردم که ناشی از زیبایی سادگی دل یک انسان میانسالی بود که فکر میکرد آبمیوه ی همه ی میوه ها وجود داره و دنبال طعم مطلوب و دلخواهی بود که از قضا نایاب بود. و من بعد از خروج از مغازه تا الان به این قضیه جدی فکر نکردم که چرا نباید آبمیوه گلابی - غیر از اون ساندیس های قدیمی- وجود داشته باشه. تا اینکه وقتی قصد کردم این خاطره ساده رو با شما قسمت کنم، این سوال رو بهونه کنم و جدی تر بهش نگاه کنم. که چرا آب گلابی نداریم؟

واسه همه ی اینها یه دلایلی تو ذهنم میاد و میره، ولی انتخاب گلابی توسط اون پیرمرد، واسه من شیرین بود.


راستی:   میدونستین شمالی ها به گلابی میگن میوه؟!  میدونم،  ما هم میگیم میوه،  ولی اونا فقط میگن میوه؛  ینی وقتی میگن میوه به طور پیش فرض منظورشون گلابیه! واسه همین دیگه لازم نمیدونن بهش بگن گلابی.  همین که میگن آقا یه کیلو میوه بدین طرف خودش میگیره گلابی رو!


اینو نگفتم: تازه فهمیدم گلابی یه میوه شاعرانه است. تو شعر های نو  حضورش رو دیدم. منظورم شعر سهرابه. بگو چرا من حس خوبی نسبت به گلابی داشتم، نگو شاعر بودم!



سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت گیر...

خوایلو خب امتحان میکنیم یک دو سه یک دو سه،

 اوکی. حله، آخه گوشیم قاط زده هر آینه ممکنه بزنه بیرون از برنومه.

دیدین بعضیا چقده سخت گیرن، مثلا طرف رفته سیصد میلون! ماشین خریده، زورش میاد یه شیرینی به شاگرد مغازه بده. خب بالاخره بعضیام از همین پولا و انعاما ارتزاق میکنن. داشتم فکر میکردم اگه همه انقد سختگیر و اهل حساب کتاب میبودن دنیا چه جای سخت و رو اعصابی میشد، البته من دوستی داشتم ک معتقد بود نباید از حساب کتاب گذشت، واسه چی باید اون پولی که واست با ارزشه بدی الکی به یکی دیگه، ولی این خصلت آدماس و کلی هم قشنگه، همینه که باعث پیشرفت و تمدن شده حتی! آقا سخت نگیریم.

   ولی! ولی این فرق میکنه با هرویینی شدن، معتاد شدن. ببخشید منظورم اینه که این فرق میکنه با بیخیال بودن، و همه چی رو به ساده ترین راه پیش رو دایورت کردن. حتی شده یه جاهایی من دیدم همه از یه مساله به ظاهر کوچیک و کم اهمیت، یا بهتر بگم در حاشیه، گذشتن و اتفاقا اون مساله خیلی هم مهم بوده. و باید کاملا هم سختگیرانه پاش واستاد. خلاصه که حواسمون رو جمع کنیم، ضرب کنیم، و مرز این دو رو مشخص کنیم.

* عنوان شعر هم اصل جنس نیست!

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش،

        وز شما پنهان نشاید کرد سرّ می فروش.

گفت آسان گیر برخود کارها کز روی طبع

       سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش