یک پنجره برای دیدن ...

یک پنجره برای دیدن ...

عنوان وبلاگ برگرفته از شعری است.
یک پنجره برای دیدن ...

یک پنجره برای دیدن ...

عنوان وبلاگ برگرفته از شعری است.

خوبی زنی بود که بوی سیگار میداد...*

عموی بزرگترین من از عموی بعدیش خیلی بزرگ تر بود. حالا نپرسید چرا! هفت هشت ده تا هم بچه داشت. خودش که فوت کرده ، خیلی وقته، ولی بچه هاش که همسن عمو هام هستن، هر سال میان عید دیدنی. داداش کوچیک من با این که اونا رو دیده و میشناسه، اما نسبت فامیلیشون رو نمیدونه. چون عموم رو ندیده، امروز واسش توضیح دادم ولی میدونم باز یادش میره. آدم تا نبینه، تو ذهنش ثبت نمیشه. تا حالا چندین و چند بار آمار فامیلای دورمون رو از بابام گرفتم که فلانی چیکاره ماست و اونم هر بار توضیح داده، ولی باز مسلط نیستم و بعد از مدتی یادم میره. 


ما به مادر بزرگمون میگفتیم مادرجون. ماشالا کم نوه نداشت. امروز به داداشم گفتم مادرجون میدونی کیه؟ با اینکه چندین بار واسش توضیح دادم باز یادش رفته بود. با خودم میگم اگه مادربزرگ من سیگار نمیکشید، شاید الان این بچه هم میتونست مادرجون داشته باشه. و من هم میتونستم ده سال بیشتر مادرجون داشته باشم. خاطره بیشتر، داستان و حکایت بیشتر....


آدما فقط متعلق به خودشون نیستن. من وظیفه دارم به فکر سلامتیم باشم، نه فقط به خاطر خودم، به خاطر بقیه هم. که بیشتر منو داشته باشن. که سالم تر منو داشته باشن. من وظیفه دارم از خودم و از جسم و از روحیاتم مواظبت کنم، که فک و فامیل و دوست و آشنا ، من رو سالم ببینن. شاد ، و با انرژی، و درست. نباید با روح و جسم ضعیف در بینشون باشم. باید مفید باشم. باید درست باشم.


* فرهاد مهراد